شهید رضا تورجی زاده
نام | رضا |
نام خانوادگی | تورجی زاده |
نام پدر | حسن |
تاریخ ولادت | 23 تیر 1343 |
محل ولادت | اصفهان |
تاریخ شهادت | 5 اردیبهشت 1366 |
محل شهادت | بانه منطقه عملیاتی کربلای 10 |
نحوه شهادت | اصابت ترکش در ناحیه پهلو و بازو و کمر |
تحصیلات | دیپلم |
درجه | فرمانده |
وضعیت تاهل | مجرد |
نام فرزندان | ـــــــــــــــــــــ |
ملیت | ایرانی |
دین | اسلام |
مزار شهید | گلزار شهدای اصفهان |
زندگی نامه
شهید محمد رضا تورجی زاده در سال 1343به دنیا آمد.
در همان کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف ناپذیر در مجالس عزاداری شرکت می نمود.
با اوج گرفتن انقلاب، شهید با چند تن از دوستان فعالیت های سیاسی خود را در مسجد ذکرالله آغاز نمود و در تظاهرات ضد حکومت شرکت می نمود که چندبار مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفت .
ایشان به شهید بهشتی و آیت الله خامنه ای علاقه فراوانی داشتند.
شهید تورجی زاده مداحی و روضه خوانی را در دبیرستان هاتف با دعای کمیل آغاز کرد.
شبهای جمعه در جمع دانش آموزان زیباترین مناجات را با خدای خویش داشت.
در سال 61 به جبهه عزیمت نمود و در تیپ نجف اشرف به خدمت مشغول شد.
و در عملیات های محرم و الفجر ها و کربلا ها شرکت نمودند. پس از عزیمت به جبهه در جمع رزمندگان به مداحی و نوحه سرایی پرداخت و بسیاری از رزمندگان جذب نوای گرم و دلنشین او می شدند و در وصیت نامه های خود تقاضا داشتند دررمراسم هفته ی آن ها ایشان دعای کمیل را بخوانند.
این علاقه و تقاضاهای رزمندگان بود که باعث شد ایشان هیئت گردان یا زهرا را تاسیس کنند که هر دوشنبه در جبهه در محل گردان و در هنگام مرخصی در اصفهان برگزار میشد. که این هیئت بعدها به هیئت محبان حضرت زهرا و هیئت رزمندگان اسلام شهر اصفهان تغییر نام داد.
ایشان به حضرت زهرا (س) علاقه ی وافری داشتند و در غالب مداحی هایشان از مصائب ایشان میخوانند. همچنین ایشان وصیت نمودند که بر روی سنگ قبر ایشان بنویسند: یا زهرا
ایشان به نماز اول وقت اهمیت فراوان میدادند و قران را بسیار تلاوت می نمودند. همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز نیاز میپرداختند.
ایشان در جبهه بارها مجروح شدند به گونه ای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شدند. و هر بار پیش از بهبودی کامل باز به جبهه عزیمت کردند.
سرانجام این مجاهد در پنجم اردیبهشت سال شصت و شش در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در ساعت هفت و سی دقیقه صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند.
جراحتی که موجب شهادت ایشان شد همچون حضرت زهرا (س) بود: جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش ها بی مانند تازیانه بر کمر ایشان.
کلام آیت الله جوادی آملی در خصوص شهید
شهید سید محمد حسین نواب روحانی وارسته ای که در سال 73در منطقه بوسنی به شهادت رسید نقل کردند: تعریفش را از برادرم که همرزم او بود زیاد شنیده بودم، یکبار یکی از نوارهایش را گوش دادم؛
حالت عجیبی داشت.
بعد از ان همیشه در حجره به همراه دیگر طلبه ها نوارهایش را گوش میکردیم. بسیاری از دوستان مجذوب صدای او بودند، دعای کمیل و توسل او مسیر زندگی خیلی از افراد را عوض کرد.
شب بود که به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بودیم. دعای توسل شهید تورجی زاده درحال پخش بود هر کس در حال خودش بود، صدای در آمد بلند شدم و در را باز کردم، در نهایت تعجب دیدم استاد گرامی آیت الله جوادی آملی پشت در است؛ با خوشحالی گفتم بفرمایید.
ایشان هم در نهایت ادب قبول کردند و وارد شدند.
البته قبلا هم به حجره ها و طلبه هایشان سر میزدند.
سریع ضبط را خاموش کردیم. استاد در گوشه ای از اتاق نشستند، بعد گفتند: اگر مشکلی نیست ضبط را روشن کنید. صدای سوزناک و نوای ملکوتی او درحال پخش بود. استاد پرسیدند اسم ایشان چیست؟ گفتم محمد رضا تورجی زاده.
استاد پس از مکثی کوتاه فرموند ایشان (در عشق خدا) سوخته است. گفتم ایشان شهیدشده. فرمانده گردان یا زهرا (س) هم بوده. استاد ادامه داد: ایشان قبل از شهادت سوخته بوده.
راز سه شنبه شب ها
اولین روزهای سال 63 بود. نشسته بودم داخل چادر فرماندهی ، جوان خوش سیمایی وارد شد. سلام کرد و گفت : آقای مسجدیان نیرو نمی خواهی!؟
گفتم : تا ببینم کی باشه!
گفت : محمـــد تــورجی ، گفتم این محمد آقا کی هست؟
لبخندی زد و گفت : خودم هستم.
نگاهی به او کردم و گفتم : چیکار بلدی؟
گفت: بعضی وقت ها می خونم. گفتم اشکالی نداره ، همین الآن بخون!
همانجا نشست و کمی مداحی کرد. سوز درونی عجیبی داشت. صدایش هم زیبا بود. اشعاری در مورد حضرت زهـــــرا سلام الله علیها خواند.
علت حضورش را در این گردان سوال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی مسائل سیاسی از گردان قبلی خارج شده.
کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است.
گفتم : به یک شرط تو رو قبول می کنم . باید بی سیم چی خودم باشی! قبول کرد و به گردان ما ملحق شد.
مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت: می خواهم بروم بین بقیه نیروها. گفتم : باشه اما باید مسئول دسته شوی. قبول کرد. این اولین باری بود که مسئولیت قبول می کرد.
بچه ها خیلی دوستش داشتند. همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمـــد بودند. چند روز بعد گفتم محمـــد باید معاون گروهان شوی.
قبول نمی کرد، با اسرار یه من گفت: به شرطی که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!
با تعجب گفتم: چطــور؟
با خنده گفت: جان آقای مسجدی نپرس!
قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی.
رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری!
کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی!
گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری؟
اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی.
بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم مسجد جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم.
با تعجب نگاهش می کردم. چیزی نگفتم. بعد ها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندنن نماز امام زمـــان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر می گرد.
یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم.
سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جااری بود.
در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم!
قسمتی از وصیت نامه
امشب که قلم بر کاغذ می رانم،ان شاء الله هدفی جز رضای دوست وانجام وظیفه ندارم؛ در راه وظایفی که برعهده ام
گذاشته شده از ایثار جان و.... هیچ دریغی ندارم. زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود، امروز بعد از گذشت این مدت راغب تر شده ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید. خدایا شاهدی که لباس مقدس سپاه را به این عشق و نیت به تن کردم که برای من کفنی باشد آغشته به خون.
خدایا همیشه نگران بودم که عاملی باشم برای ریخته شدن اشک امام عزیز.
هم رزمانم سخنی با شمادارم همیشه گفته ام: بسیجی ها سپاهی ها...
این لباسی که برتن کرده اید خلعتی است از جانب فرزند حضرت زهرا (س) پس لیاقت خود را به اثبات برسانید. نظم در امور سرلوحه خود قراردهید.
روز به روز بر معنویت و صفای روح خود بیفزایید، نماز شب را وظیفه خود بدانید، حافظی بر حدود الهی باشید، در اعمال خود دقت کنید که جبهه حرم خداست؛ در این حرم باید ناپاکی به دور بود.
نهایت و اوج محبت فانی شدن در راه معشوق است و من فانی فی الله هستم.
همه باید برویم که اناالله و اناالیه راجعون.
فقط نحوه ی رفتن مهم است و با چه توشه ای رفتن.
- سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۸، ۰۲:۲۸ ق.ظ