ویکی شهدا

نام شاهرخ
نام خانوادگی ضرغام
نام پدر صدرالدین
تاریخ تولد 1 دی 1328
محل تولد تهران
تاریخ شهادت 17 آذر 1359
محل شهادت جاده آبادان به ماهشهر
نحوه شهادت برخورد گلوله تیر بار تانک به سینه
شغل ــــــــــــــــــــــــ
وضعیت تاهل مجرد
نام فرزندان ـــــــــــــــــــــــ
درجه فرماندهی گروهان
ملیت ایرانی
دین  اسلام
مزار شهید مفقود الاثر

 

زندگی نامه

وی پیش از انقلاب به جاهل مآبی و لات گری معروف بود. در چند مسابقهٔ کشوری کشتی مقام آورد. پیش از انقلاب حتی ساواک از او و چند لات دیگر خواسته‌بود در سرکوب مردم شرکت کنند. اما پس از انقلاب تغییر رویه داد و در جنگ کشته شد. از وی بعنوان «حرّ انقلاب» نام برده می‌شود.

وی از کودکی از جثه‌ای قوی برخوردار بود و زور گو بود . یک‌بار آموزگارش توی گوشش زد و او هم او را کتک زد و اخراج شد.

او یکی از گنده لات های تهران بود و 250 تا نوچه داشت!

از آن پس به پیگیری ورزش کشتی پرداخت. مادرش در جوانی با محمد کیان‌پور کارمند راه‌آهن ازدواج کرد که برای کار با هم رفتند به آبادان. در آن‌جا شاهرخ با محراب شاهرخی فوتبالیست خوزستانی دوست شد و پس از سه سال که به تهران برگشتند سراغ کشتی رفت. تا سال ۱۳۵۵ درگیر کشتی بود.

کشتی‌گیر قدری بود. هیکل درشتی داشت. در نخستین حضور مسابقات کشتی فرنگی قهرمان جوانان تهران دستهٔ صد کیلو شد و سال ۱۳۵۰ در دستهٔ فوق‌سنگین جوانان کشور قهرمان شد.

در مسابقات کشتی آزاد تهران نیز نایب‌قهرمان شد. بعد نیز در سال‌های بعد نایب‌قهرمان کشتی فرنگی بالای صد کیلوی کشور شد. در مسابقات کشتی سامبو قهرمان جوانان تهران در دستهٔ‌سنگین‌وزن شد.

وی همچنین به کار در کاباره اشتغال داشت.

 

پس از انقلاب و جنگ

نزدیک انقلاب متحول شد و به انقلاب پیوست. پس از انقلاب نیز کمک شایانی به انقلاب کرد. در درگیری‌های برارعزیز و سقز در استان کردستان، درگیری‌های لاهیجان،خوزستان با گروه خلق عرب، قصرشیرین فرماندهی دسته (ارتش) و گروهان‌های داوطلب مردمی را بر دوش داشت.

در جنگ فرمانده گروهان دستهٔ پیشرو از گروهان فداییان اسلام را به دوش داشت. در عملیات پاک‌سازی جادهٔ آبادان-ماهشهر گلولهٔ تیربار تانک به سینه‌اش خورد و به دیار حق شتافت.

 

روایت از دوست شهید

سال بعد وقتی محاصره آبادان ازبین رفت،دوباره این مادربه منطقه ذوالفقاری آمد. قرار شد محل شهادت شاهرخ را به اونشــان دهیم. من به همراه چند نفر دیگربه محل حمله شانزده آذررفتیم. داخل جاده خاکی به دنبال نفربر سوخته گفت: قبل ازاینکه من چیزی بگویم مادرش سنگری را نشان داد و درپشت سنگرنفربر گفت پسرم
اینجا شــهید شده درسته؟! با تعجب جلو رفتم گفتم: بله، شما از کجا میدونستید!
همینطور که به سنگر خیره شده بود گفت: من همینجارادر خواب دیدم. آن دو جوان نورانی همینجا به استقبالش آمدند!!  
اصلا احســاس نمیکنم که شهید شده بعد گفت : باور کنید بارها اورادیده ام مرتب به من سرمیزند. هیچوقت من را تنها نمی گذارد!

 

مادر

چند روزی از شهادت شاهرخ گذشت. جلوی درمقرایستاده بودم. یک یک پیرزن پیاده شد. راننده که ازبچه های خودرونظامی جلو اومد ایســتادو قبلا هم ســاکن آبادان بوده. میگه سپاه بود گفت: این مــادرازتهران اومده ببین میتونی کمکش کنی.
جلورفتم سلام کردم گفتم: من همه بچه هارامیشناسم اسم پسرت چیه؟پیرزن خوشحال شدگفت: میتونی شاهرخ ضرغام روصداکنی؟
َسرم یکدفعه داغ شدنمیدانســتم چه بگویم آوردمش داخل و بنشینید اینجا رفته جلو، هنوز برنگشته عصــربود برادر شــاهرخ که ازاعضای گروه بود روزقبل مجروح شده بود ازبیمارستان مرخص شد یک روزآنجا بودند. بعد هم مادرش را با خودش به تهران برد. 
قبـل ازرفتن، مادرش میگفت: چند روزپیش خیلی نگران شــاهرخ بودم.  
گریه میکردم شاهرخ آمد
همان شــب خواب دیدم
که دربیابانی نشسته مو
گفت: مادر چرا نشستی پاشو بریم. گفتم: پسرم کجائی،دستم را گرفت و گفتم نمیگی این مادرپیردلش برا پسرش تنگ میشه؟مرا کناریک رودخانه زیبا گفت: همین جا بنشین و خاکریزرفت ازپشت خاکریزدو سید نورانی به  استقبالش امدندشاهرخ باخوشحالی به سمت آنهارفت میخندید 
بعدهمدرحالی که دستش دردستانآن انهابودگفت: مادرمن رفتم. منتظرمن نباش!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی