ویکی شهدا

نام احد
نام خانوادگی طاهری پور
نام پدر محمد نبی
تاریخ ولادت 2 فروردین 1340
محل ولادت کازرون
تاریخ شهادت 12 فروردین 1364
محل شهادت جزیره ی مجنون
نحوه شهادت اصابت گلوله تانک
شغل ــــــــــــــــــــــــــ
وضعیت تاهل مجرد
نام فرزندان ـــــــــــــــــــــــــ
درجه فرمانده گردان ضربت زینب (س)
ملیت ایرانی
دین اسلام
مزار  

 

زندگی نامه

در فروردین ماه 1340 مصادف با محرم حسینی در کازرون و در خانواده ای کشاورز پا به عرصة وجود گذاشت. در سن پنج سالگی به نماز ایستاد و در همان کودکی به دیگران ، آموخته های خود را تعلیم می داد . او هر روز بچه های هم سن و سال خود را جمع می کرد و خود به عنوان امام جماعت جلو آنها نماز می خواند.

تحصیلات خویش را تا پایان مقطع متوسطه در مدارس مرآت ،جلوه و هنرستان دکتر شریعتی گذراند.
در اوایل انقلاب در حالی که درهنرستان مشغول به تحصیل بود و با توجه به اینکه او مدتی در مسجد و جلسات خصوصی حضور داشت ، لذا زودتر از دوستانش به فعالیت علیه رژیم مشغول شد ، به طوری که چندین بار مورد هجوم مزدوران رژیم قرار گرفت و در این مسیر بارها ضربة باتومهای آن خود فروختگان ،پیکر نازنینش را چون – ماهپاره ای که در خسوف قرار گیرد – کبود ساخت.

بعد از پیروزی انقلاب در بسیج به فعالیت پرداخته و دوره های مختلف آموزشی را با موفقیت پشت سر گذاشت . بعد از مدتی راهی جبهه های غرب گردید و بعد از بازگشت از جبهه ،در امتحانات شرکت کرده و موفق به اخذ مدرک دیپلم گردید.
هنوز مدرک دیپلم را به دست نیاورده بود که به جمع سبز پوشان سبز اندیش سپاه پاسداران پیوست و با ورود او به سپاه ،حضورش را در جبهه های نبرد نمایان ساخت و در جبهه های سر پل ذهاب ،بستان ، چزابه، شوش، پاسگاه زید ،جزیرة مجنون، دشت عباس ،ابو غریب ،حاج عمران ،فکّه و بسیاری دیگر از مناطق غرب و جنوب به مبارزه با دشمنان همیشة اسلام و انقلاب پرداخت.
با تأسیس تیپ فاطمه الزهرا (س)از لشکر 19فجر مسؤولیت جانشینی گردان به این پاسدار جان بر کف محول گردید و او نیز با تقدیم جان عزیز خویش به خوبی از عهدة انجام این مسؤولیت سنگین برآمد.
زمانی که برای مدتی به مرخصی می آید ،مأموریتش را پایان یافته نمی بیند ،لذا راهی پادگان آموزشی شده ودر آنجا به آموزش نیروهای اعزامی مشغول می شود ؛کمتر کسی می توان یافت که مانند او درجبهه ها و یا در حال آموزش باشد.
سردار شهید احد طاهری پور بعد از حماسه آفرینیهای بسیار در عملیاتهای فتح المبین ،خیبر ، بیت المقدس،بدر و ... ،جزیرة مجنون را با قطرات خون خویش گل افشان ساخت و بهاران واقعی رادر دوازدهمین روز از فروردین 1364 به میهمانی روزهای زخمی مجنون فرا خواند . پیکر مجروح و غرقه به خون او توسط همرزمان دلسوخته اش به بیمارستان صحرایی انتقال یافت.
اما اَحد ، تنهایی جبهه ها ،که دلش را آن سوی آسمان جا گذاشته بود ،ساعتی بیشتر میهمان حماسه سازان مجنون نبود . او رفت تا عاشقانه به مردان سرانجام بپیوندد.

 

روایت از همرزم شهید

شب جمعه بود. داشتیم دعای کمیل را در نمازخانه پادگان خواندیم . نمیدانم چه کسی در گوشم گفت : به نیرو نیاز است. الآن باید سریع آماده شده ، بروند . دعا را رها کرده رفتیم . از بابت رها کردن دعا و خبر ندادن به دوست مداح اصغر شجاعی ، بعدها باعث گله های او از من شد . خود را به چادر رساندم ، دیدم عده ای آماده اند. احد طاهری مسئولیت این عده را بر عهده داشت.
به او خبر داده بودند که در اطراف جزیره مجنون نیاز به نیرو هست و هر چه سریعتر افرادی به تعداد یک دسته 30 نفره برای حفاظت اعزام شوند . احد فرمانده گردان بود، اما بر اساس وظیفه آن شب عده 20 الی 25 نفری را جمع کرد و شرایط را به آن ها گفت.
تا نیمه های شب به دنبال وسایل و گرفتن اسلحه بودیم و خود را آماده کردیم و سوار یک مینی بوس شده راهی جزیره شدیم . به نظر می آمد برای راهنمایی و محل استقرار باید سری به پادگان شهید دستغیب اهواز بزنیم که محل استقرار لشکر 19 فجر بود.
به نظرم می آمد که نماز صبح را خواندیم و بعد از نماز در همان مینی بوس صبحانه را خوردیم و خود را به منطقه جفر رسانیدم . در هنگام گرفتن وسایل ، مقداری لباس زیر و پوتین دادند که احد نگرفت.
گفتم چرا لباس نمی گیری، گفت برای این سفر چند روزه ، همین که داریم کافی است. اولین تذکری که خبر از رفتن می داد و من متوجه نشدم . نزدیکی ظهر بود که به منطقه جفر رسیدیم . برای ورود به جزیره نیاز به مجوز و برگه تردد بود که نداشتیم . مجبور شدیم برای ساعتی آن جا بمانیم . عده ای در مینی بوس و من و احد نیز در سایه مینی بوس دراز کشیده بودیم و استراحت می کردیم . به احد گفتم هوای آن جا چگونه است؟ گرم است؟ گفت نه به اندازه جهنم، از جهنم خنکتر است.
اگر چه روحیه شاد و با مزاح داشت و همیشه نکات ظریف اما با معنی می گفت ولی با شوخی این جمله را درک نکردم . تا چند روز بعد که در جزیره شهید شد فهمیدم، او هوای پرواز در سر داشت و من نمی دانستم برای انجام وظیفه بیشتر فرماندهی گردان یا دسته و حتی تک تیراندازی که بتواند با دشمن مقابله کند ، مهم نبود و ابایی از کار و مسئولیت نداشت.

 

قسمتی از وصیت نامه ی شهید

«عزیزان من تا به حال وصیت نامه های مختلفی نوشته ام. ولی بعد از برگشتن از جبهه آنها را پاره پاره کردم، ولی این بار که برای دفاع از اسلام و جمهوری اسلامی از خانه خارج می شوم و پا در چکمه می کنم. روحم از شدت درد می سوزد. قلبم می خروشد. احساسم شعله می کشد. بندبند وجودم از شدت درد ضجّه میزند. احساس می کنم که در این دنیا دیگر جای من نیست. با همه وداع می کنم و می خواهم فقط با خود تنها باشم. خدایا به سوی تو می آیم. از عالم و عالمیان می گریزم. تو مرا در جوار رحمت خویش سکنی ده. »

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی